آنيساآنيسا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

دختر ناز من،آنیسا

تربیت آنیسا

آنیسای من حالا دیگه سه سالش شده زمانی که من همیشه منتظرش بودم آخه آنیسا هروقت منو اذیت میکرد همه می گفتن سختی بزرگ کردن بچه تا سه سالگیه ،یعنی بچه رو دیگه شیر نمی دی ،بچه رو پوشک نمی کنی و خیلی کارای دیگه که واقعا تا سه سالگی تموم میشه اما یه چیز دیگه شروع می شه که خیلی مهم تر از بقیه کاراس اونم تربیت بچه اس اونم تربیت بچه باهوشی مثل آنیسا من آنیسا رو بیشتر از هرچیزی تو دنیا دوستش دارم اما بعضی اوقات یه کارایی می کنه که کنترلمو از دست می دم و دعواش می کنم .  بعد اون موقع آنیسا هم عصبانی میشه و همون چیزایی که قبلا بهش گفتمو تحویل خودم میده مثلا میگه : "مامان برو تو اتاقت "یا "وسایلاتو میزارم بیرون ها" یا "تو بچه ی بدی" یا "برو ح...
20 بهمن 1391

جشن تولد سه سالگی آنیسا

دختر کوچولوی من حالا دیگه سه ساله شده . اینم چندتا عکس از یه جشن باحال و یه تینکربل کوچولوی خوشگل که توی این جشن مثل ستاره ها می درخشید .       ...
13 بهمن 1391

آنیسا در مشهد

آخرای اردیبهشت رفته بودیم مشهد من باید در سه روز در سمینار اپتومتری شرکت می کردم و آنیسا هم همراه باباش خونه ی عمه مریم بودند و آنیسا هم که عاشق بچه هاست حسابی تو این سه روز با عرفان (که آنیسا بهش میگه داداشی ) و عارف و آریانا بازی کرد و باهم بیرون می رفتن و کلی به همشون خوش گذشت.   این عکس تو راه مشهد بود.   اینجا خونه ی یکی از دوستای بابا مهدیه اسم پسر کوچولوشون یاسین بود . آنیسا و یاسین اون شب خیلی باهم بازی کردن البته گهگاهی هم بینشون اختلاف میفتاد اما بالاخره این شد...... اینم دو تا عکس خوشگل در راه برگشت به بجنورد:   ...
24 خرداد 1391

آنیسا در بش قارداش

ا اینم آنیسا جون روی چمنهای پارک بش قارداش . اون روز با عمو سی و بهاره واسه نهار رفته بودیم اونجا و خیلی بهمون خوش گذشت.                        . ...
4 خرداد 1391

آنیسا و گلهای بنفشه

نزدیک خونمون یه پارک هست که پر از گلهای بنفشس و من و آنیسا بعضی روزها می ریم اونجا و آنیسا که عاشق گلهاست با اونا حرف می زنه و نازشون می کنه . قربون دختر مهربونم بشم که توی دلش بجز محبت و عشق چیز دیگه ای نیست.                                                          ...
4 خرداد 1391

آنیسا با لباس کردی

ببینید چقدر دختر کوچولوی من ناناز شده . آنیسا جون همیشه یادت بمونه که مامان خیلی دوستت داره خیلی خیلی زیاد .                                           ...
3 خرداد 1391

آنیسا در پارک اسفراین

اونروز صبح یه جمعه قشنگ بود بعد از صبحانه تو خونه ی مامانی سه نفری تصمیم گرفتیم یه خورده قدم بزنیم و رفتیم به پارک ملت که پارک خیلی قشنگیه پر از درختای تنومند و حوضهای آب . آنیسا هم کلی دوید و بازی کرد و خندید . ...
1 خرداد 1391

آنیسا در نوروز 91

به به چه بوسی آنیسا جون چه تیپی زدی بزرگ بشی چی میشی اینجا سوم فروردین بود داشتیم می رفتیم گرگان . پدر و دختر برای نهار نوشیدنی خریدن اینجا بندر ترکمن و آنیسا سوار بر اسب این پسر کوچولوی خوشگل اسمش مهربد و نوه خاله ی مامان آنیساست اینم آنیسا و بابایی کنار شترها اینجاهم تو راه برگشت از گرگان و موزه حیات وحشه که آنیسا از اینجا خیلی خوشش اومد و بالاخره روز آخر نوروز که رفته بودیم اسفراین اینم بابای آنیساجون به ترتیب از سمت راست : شایان ( پسر عموی آنیسا ) عارف و عرفان ( پسرعمه های آنیسا ) و بالاخره عکس آخر که خیلی هم خوش مزه است ...
25 ارديبهشت 1391

عکس هایی از آنیسا

آنیسا پارک دردونه ها رو خیلی دوست داره و هروقت می برمش اونجا بعد از دو ساعت بازی بازم باید با وعده و وعید بیارمش بیرون . یه روز آفتابی در زمستون پارسال سه نفری رفتیم باباامان ، خیلی بهمون خوش گذشت و آنیسا هم کلی بازی کرد و دوست پیدا کرد. اینم یه عکس دیگه تو رستوران باباامان آنیسا لباس خرگوشی تولد یکتا رو پوشیده بود و خیلی هم بهش میومد. اگه کسی به آنیسا بگه قلبم گرفته ، میدوه و میره وسایل پزشکیشو میاره و شروع میکنه به معاینه . آنیسا اینجا آماده شده بود که تو دوره قرآن مامانی شرکت کنه . وقتی مهمونا که همشون حاج خانوم بودن اومدن آنیسا رفت و نشست پیش مهمونا و تسبیح پخش می کرد ، قرآن می خوند و مامانشو به بقیه معرفی ...
24 ارديبهشت 1391

آنیسا دانشجوی مدیریت

آنیسا کتاب خوندنو خیلی دوست داره مخصوصا کتابهای مدیریتی رو می بینید چطور متفکرانه می خونه و چشمای خوشگلش گرد شده آخی آنیسا جون دیگه خسته شده و می می می خوره ، البته همراه با کمی شیطونی ...
18 ارديبهشت 1391