آنیسا و مهدکودک
آنیسا از اول اردیبهشت میره مهد مهدکودک نغمه شادی که نزدیک خونمونه، اسم مربیشم کوکب جونه که دختر خیلی شاد و سرحالیه طوری که حتی وقتی منم اونو میبینم سرحال میشم چه برسه به بچه ها که عاشق اینجور آدما هستن.
آنیسا از روز اول خیلی راحت مهدو قبول کرد حتی بعضی روزا از من خداحافظی هم نمیکنه که البته یه کمی هم بهم برمی خوره و با خودم میگم ای بی معرفت به همین راحتی مامانو فراموش میکنی ولی خوب اینم یکی از واقعیتهای زندگیه دیگه کاریش نمیشه کرد.اما آنیسا جونم اینو همیشه یادت باشه که اگه توهم مامانو فراموش کنی مامان همیشه تو رو دوست داره و تو همیشه و همه جا توی قلب من جا داری و من هیچ وقت تنهات نمی ذارم.
صبح ها که آنیسا خیلی سرحال از خواب بیدار میشه و میره مهد اما ظهر که برمی گرده اونقدر خسته و گشنه و تشنه س که نمی دونه چه کار کنه و البته اغلب اوقات فقط گریه می کنه که فکر کنم کم کم بهش عادت می کنه.
آنیسا شعر توپ سفیدو توی مهد یادگرفته و اسم چند تا از دوستاشم اینا هستن : آرشیدا ، گلبرگ ، آرینا ، کوروش ، حسین ، امیررضا
یه شعر کوچولوی دیگه هم یاد گرفته که می نویسمش :
ایستادن و پارک کردن نه نه نه نمیشه
اگه ماشین بمونه زودی جریمه میشه
که اینو برای جشن آخر سالشون آماده کردن