خداحافظ می می آنیسا
چند روز بود که داشتیم رو آنیسا کار می کردیم تا شاید بتونیم یه جوری پستونکشو ازش بگیریم (که البته من حتی فکرشم نمی کردم به این راحتی نتیجه بده) حتی با مربیشم صحبت کردم که توی کلاس غیر مستقیم در موردش با بچه ها حرف بزنه تا اینکه چهارشنبه اول خرداد آنیسا صبح که بیدار شد گیر داد به اینکه من دیگه دختر شدم و دیگه نی نی نیستم و می خوام می میمو ببرم مهد و بندازمش سطل آشغال.هر چقدر بهش گفتم نبر باز دوباره موقع خواب میگی من می می می خوام گوش نکرد و می می رو با خودش برد ظهر که برگشت دیدم بله می می نیست و خودمو برای گریه های آنیسا آماده کردم
اما برخلاف فکر من راحت گرفت خوابید اما دو ساعت بعد که از خواب بیدار شد شروع کرد به گریه و می گفت من می می مو می خوام و تا یه ساعت داشت برای می میش عزاداری می کرد تا اینکه با کلی وعده و وعید و اینکه فرشته ی مهربون قراره براش جایزه بخره آروم شد و فقط از من قول گرفت که به باباش بگم یه می می دیگه براش بخره. اما تا شب دیگه حرفی از می می نزد و شب هم راحت گرفت خوابید و تا الانم دیگه حرفی ازش نزده و ما هم جرات نمی کنیم اسمشو ببریم .
بالاخره یکی از کارایی که باید انجام می دادیم و خیلی برام سخت بود انجام شد ،کار دیگه ای که باید انجام بدیم گرفتن شیشه ی آنیسا جونه.