آنیسا و شکار کک
حدود ده روز پیش یه کک کوچولو اما خونخوار رفته بود تو رختخواب آنیسا جون و سه شب مهمون آنیسا بود اونم چه مهمونی چشمتون روز بد نبینه حسابی خون دخترکمو خورده بود و بهش خوش گذشته بود تا اینکه بابا مهدی تصمیم میگیره بره به شکار کک!!! بابا یه ملحفه ی سفید روی تخت پهن کرد و رفتو نشست وسط تخت آنیسا هنوز زمانی نگذشته بود که ککه به بابا حمله کرد و خودشو نشون داد و بابا مهدی هم در یک حمله آنی کک رو گرفت و به طرف تراس دوید آخه میدونید که کک خیلی سخت کشته میشه و ممکنه به راحتی از دست شکارچیش فرار کنه و این گونه بود که بابا مهدی در یک عملیات موفقیت آمیز آنیسا کوچولو رو نجات داد آفرین بابا مهدی جون ممنونم که منو نجات دادی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی